پیر زن بی توجه به دیگران میگوید در یک بیمارستان کار میکنم سن وسالی از او گذشته ونگاه های اطراف تاثیری در او ندارد وبرایش پشیزی ارزش ندارد کارخود را میکند حرف های خود را می زند واینکه از نگاه دیگران دروغ است مانعی برایش نیست،
همسایه ها پچ پچ میکنند ومن متعجبم که دلیل پچ پچ هایشان چیست بعد ها دلیل پچ پچ هایشان را مادرم می گوید میگوید همسایه ها میگفتند او دروغ می گوید صبح ها به جای بیمارستان گدایی میکند خودمان دیدیمش ،من گوش هایم تیز میشود چه ؟ درخود فرو میروم ،
از کارش خوشم نمی اید ازطرفی دلم برایش میسوزد واز طرف دیگر میگویم کار او به تو چه ارتباطی دارد اخر