زنده یا مرده

۲ مطلب با موضوع «نوشته ها ی یک دلزده از روزگار» ثبت شده است

به دیدگاه غمناکی از زندگی اش رسیده

مادرش یک عالمه سرکوفت میزند که وقتی به دنیا نیامده بودی پدرت میخواست سقطت کنیم ،من نذر کردم  و ازخدا خواستم بودنت را

گمان میکند فرزندش را شاد کرده؟ نمیداند که او در دلش می گوید ای کاش همان موقع میمردم. ای کاش یک کودک بی سرپرست در پرورشگاه بودم وشماها خانواده ی من نبودید از اول

 کاش از ابتدا میدانستم پشتیبانی ندارم

حال دیگر میترسد یک چیز را زیاد ازخدا بخواهد میترسید مثل سرنوشت شوم خودش شود که مادرش از خدا با تمنا گرفته بود


zende.ya.morde

داشت با دوستش سخن میگفت که من ازدواج نخواهم کرد دوست ندارم آخر آدم چگونه به یک نفر دل ببندد وبعد ببیند آن فرد تغییر کرده اخلاقش در خانه
یا که اصلا از بچه خوشم نمی آید دوستش میگفت بچه که خوب است شیرین است
گفت آری بچه شیرین است اما جدا از زحمتی که باید برای بزرگ شدنش کشید من دوست دارم برای فرزندم بهترین مادر باشم ومیدانم که نمیتوانم پس همان بهتر بچه دار نشوم
ومن تاییدش میکنم مادر نشدن بهتر از یک مادر بی مسئولیت شدن است

zende.ya.morde